ღღღ ♚من♚ ے سر ﺧــُـــــﻮشـــــﻢ
◕‿◕✿قدم قدم تا خوشبختی
امروزم کلا به فنا رفت ساعتای 3 بود یه دراز کشیدم نفهمیدم چی شد اما وقتی بیدار شدم دیدم ساعت چارونیمه مامان خانومم باز رفت استخر این آیسای آتیش پاره رو ورداش باخودش آورد که دیگه هیچی البته اون بچه سروصدایی نداره ها فقط تو خودتو جر بده اون همچنان به کارش ادامه میده اصولا سرش تو کار خودشه بعدش که خاله و محمدباقر اومدن دیگه هیچی اصن مگه داریم همچین چیزیو که وقتی علی و این دوتا بهم میرسن بشه درس خوند هیچی دیگه کتابارو بستم گذاشتم کنار البته شیمی فصل 3 یکم مونده حالا بعدا میخونمش ایشالا فردا دیفرانسیل میخونم و هندسه خدا کنه این دوتا امتحانمو خوب بدم
نظرات شما عزیزان:
MISS-A |